مهدی رجبی
نویسنده
دوازدهم شهریور 1359، در یک روز داغ تابستانی به دنیا آمد! به همراه پدر و مادر و مادربزرگش در روستای نیشهر، در خانهی روستایی بزرگی زندگی میکرد. هشت سال ابتدائی زندگیاش با جنگ ایران و عراق مصادف بود. وقتی شش سالش شد، مهاجرت کردند به خمین. او تنها کسی بود که مشقهایش را وارونه مینوشت! این معکوسنویسی باعث میشد معلمش او را خنگ فرض کند. او حتی در جواب سؤالهای شفاهی هم واژهها را برعکس تلفظ میکرد که این بعدها در رمان «کنسرو غول» تبدیل به یکی از ویژگیهای شخصیت اول داستان شد.
پدرش دلش میخواست مهدی در آینده دکتر و مهندس شود و کتاب داستان خواندن را کاری پوچ و بیفایده میدانست. برای اولین بار در سال سوم دبیرستان از طرف مدرسه با همکلاسیهایش به تنها سینمای شهر رفتند و او یک دل نه صد دل عاشق سینما شد. درخواست پول برای سینما مساوی بود با یک ساعت نصیحت! اما او راه دیگری در پیش گرفت و وقتی وارد دورهی راهنمایی شد، تصمیم گرفت دستفروشی کند.
تا دورهی دبیرستان، زندگی برای او یک نبرد حقیقی بود. هرروز ناامید و غمگین بود و از مشکلات میترسید. تنها پناهش کتابها و داستانها بودند. تنها کتابخانهی شهرشان هم چسبیده به سینما بود و او کمکم پای ثابت کتابخانه شد و کتابهای داستانی محدود آنجا را با ولع میخواند. مدتی هم بهعنوان نیروی کمکی بعدازظهرها به مرتب کردن و چیدن کتابها مشغول میشد. در کنار کتاب خواندن، اجرای تئاتر دانشآموزی و نوشتن نمایشنامه از عمده دلمشغولیهایش محسوب میشدند. بعد از پایان دبیرستان، مصمم شد که برخلاف میل پدرش در کنکور هنر شرکت کند؛ اما چون شناختی از سؤالات نداشت، در سال اول ناکام ماند.
برای کنکور سال بعد، به همراه دوستش راهی تهران شد تا کتابهای منبع را خریداری کند و پس از تلاش بسیار در رشتهی سینما قبول شد و راهی دانشکدهی سینما تئاتر شد. مشکلات مالی باعث شدند او دانشکدهاش را عوض کند و راهی دانشکدهی صداوسیما شود که کمکهزینهی تحصیلی به دانشجویانش میداد. در آن زمان بهترین دوست دوران نوجوانیاش در سد آب غرق شد و تأثیر مخربی بر روحیهی مهدی گذاشت. او به درون خود فرو رفت و به داستان پناه برد؛ اما این بار خودش نویسندهی داستانی شد. داستانی نوشت که البته هرگز چاپش نکرد.
در همان دوران بود که او متوجه شد بیش از هر کاری دوست دارد داستان بنویسد. داستانی نوشت که شخصیت اصلیاش پسری بود با معلولیت ذهنی. با همان داستان در جشنوارهی داستان دانشجویی شرکت کرد و داستانش برگزیده شد. قدم بعدی جایزهی ادبی اصفهان بود که اولین دورهاش برگزار میشد. دو داستان برای جشنواره فرستاد و هر دو برگزیده و در کتاب جشنواره چاپ شدند. سپس او مشغول به نوشتن مجموعه داستانی برای بزرگسالان شد به نام «فراموشان این زمستان» که ناشری آن را چاپ کرد و کتاب کاندیدای نهایی جایزهی یلدای سال 1384 شد. همان سال با رتبهی خیلی خوب در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه تربیت مدرس و در رشتهی ادبیات نمایشی پذیرفته شد. در انتشارات علمی فرهنگی، واحد کودک و نوجوان، از او برای تولید کتابهای تصویری دعوت شد و همین باعث شد او در جلسات ادبیات کودک و نوجوان شرکت کند و پایههای آشنایی با این ادبیات بنیان نهاده شد.
کتابهای تصویری او جوایز متعددی را نصیب خود کردند و این دلگرمی بزرگی برای مهدی رجبی بود. در طول این سالها او باهدف ترویج ادبیات کودک و نوجوان، شروع به برگزاری کارگاههای داستاننویسی برای کودکان و نوجوانان در چند فرهنگسرا و انتشاراتی کرد و در سال 89 بهعنوان استاد داستاننویسی در هنرستان سینمایی صداوسیما مشغول به کار شد. بعد از سالها تحقیق و تجربه و بازنویسی، رمان کنسرو غول را نوشت که جوایز متعددی را برای او به ارمغان آورد؛ و اینگونه شد که بهطورجدی به ادبیات نوجوان پرداخت و نوشت و نوشت و جوایز و افتخارات بسیاری کسب کرد.
او تا امروز حدود سی کتاب کودک و نوجوان منتشر کرده و نوشتن برای کودکان و نوجوانان برای او تبدیل به یک کار تماموقت شده و لذتی است که فکر میکند هرگز ترکش نمیکند.
از آثار منتشرشده از مهدی رجبی در نشر افق، میتوان به «کنسرو غول»، «خواهران تاریک»، «جنایتکار اعتراف میکند»، «ساندویچساز مودم اسبی باف» و مجموعهی «بردیا و گولاخها» اشاره کرد.
بعضی از آثار او موفق به کسب جوایزی چون کتاب برگزیدهی کانون پرورش فکری کودک و نوجوان (1389) و جایزهی ادبی سپیدار (1394) شدهاند. رمان کنسرو غول او در سال 2015 در فهرست کتابخانهی مونیخ (کلاغ سفید) قرار گرفت.